پرنسس بارانپرنسس باران، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

پرنسس باران عشق مامان و بابا

تب شدید

وای مامانی چقد این روزها عجیب و غریب بود 5 اردیبهشت دیدم مامانی حال نداری و اشتهات کم شده همونقد هم که خوردی 2-3 بارش بالا اوردی و ابریزش داشتی البته کم  فردا صبح جمعه بود دیدم بلهههههههههه مخملکم مریض شدی تب داشتی و ابریزش بینی شدید البته تبت تا 38 بود رفتیم بیمارستان کودکان گفتن ویروسیه و سیتریزین و تب بر بهت دادن دیگه کم کم کاملا از اشتها افتادی شب که تبت بالا رفت مرتبا پاشویت میکردم فردا تبت خیلی بالا رفت و با شیاف و استامینوفن و پاشویه اصلا پاین نمیومد هر از گاهی هم لختت میکردم و از کون تا پاتو زیر اب ولرم میگرفتم ولی بازم پایین نمیومد مامانی همش بالا سرت بودم پاشویت میکردم یه لحظه دیدم دست و پات کبود شد ترسیدم وای خدا تندی رفتم شی...
21 ارديبهشت 1392

روز مادر

. من بدهکار توام ای مادر    هم جانی که به من بخشیدی       لحظاتی که برای امن من جنگیدی           و بدهکار توام عمرت را              روزهایی که ز من رنجیدی                   اشک ها دزدیدی، و به من خندیدی .... من بدهکار توام ای مادر! اول از همه مامان جونم خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم تا بی نهایت دوست دارم الان که دارم اسمتو میارم اینجا گریه امانمو بریده یه روز اگه صداتو نشنوم دیونه می...
21 ارديبهشت 1392

اندر حکایات این روزها

مامانی از صبح کارایی که میکنی صبح که از خواب پاشدی مامانی پوشکتو عوض میکنمو دست و صورتتو میشورمو بهت حریر بادوم میدم (مامانی الان تو رزیم برا الرزی هستی بخاطر همین بهت فرنی میدم یا شیر برنج اخر فرنی شیر اضافه میکنم میشه شیربرنج من دراوردی مامان خخخخخخخخخ)))))))) بعد صبحونه برات شبکه براعم میزنم و سبد اسباب بازیتو میارم پیشت تو عاشق سبدشی یه کم بازی میکنی و فیلم میبینی چون صبح ها عادت داری بخوابی زودی خسته میشی بازم یه 1-2 ساعتی میخوابی بعد بیدار شدنت اگه خیلی مونده باشه تا بابایی بیاد بهت میوه میدم وگرنه نمیدم بازی میکنی و فیلم میبینی و همش میگی کنارم بشین تا بابایی بیاد ناهار بخوریم البته قبلشناهارتو میخوری یا همراه ما یه کم غذای سفره میخ...
20 ارديبهشت 1392

شیطونک مامانی

پرنسسم عشق من نفس من  خیلی این روزها زود میگذره * *  و تو روز به روز بزرگتر و بامزهتر و شلوغ تر میشی وای شلوغی که نگو حد نداره ماشالاااااااااااا من بچه به این شیطونی ندیدم فقد دوست داری یا شیطونی کنی یا فضولی عاشق اینی که بابایی سیخت بده وقتی بابایی بهت نگاه نمیکنه نگاش میکنی و به زبون خودت نگاش میکنی حرف میزنی وقتی دیدی حرف زدنات فایده ای نداشت نق میزنی یا گریه میکنی تا بابایی بیاد پیشت سیخت که میده اینقد کیف میکنی و میخندی خودتو لوس میکنی بابایی هم میچلونت دخترا لوس بابان دیگه چیکار کنم ههههههه                ...
20 ارديبهشت 1392

دومین مرواریدای پرنسسم

مامانی باورم نمیشه  به فاصله یه روز دوتا دندون دراوردی  وقتی به لثت دست زدم فکر میکردم توهم زدم چند بار دست زدم دیدم بلهههههههههههههههههههه دومین مرواریدتم در اومده مبارکه ایشالا راحت بتونی همشونو در بیاری    قلبمیییییییییییییییییییییییییییییی ...
20 ارديبهشت 1392

مرواریدای دخترم

  انار دونه دونه           بچه ای دارم دردونه        قشنگ و مهربونه انار دونه دونه           سه چهار روز که بچه م    گرفتار دندونه انار دونه دونه           توی دهان بچه م            یه گل زده جوونه                 گل نگو مرواریده        مثل طلای سفیده ...
20 ارديبهشت 1392
1